TanhatarinALONE

خدایا
به فکرمان.............منطق

به قلبمان...............آرامش

به روحمان ..............پاکی

به وجودمان............ آزادی

به دست هایمان .......قدرت

به چشم هایمان.........زلالی

به زندگی مان ............عشق

به دوستی مان........... تعهد

و به تعهدمان..............صداقت

عطا کن!(آمین)

 

 

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:5 توسط Afshin| |
یک شبی مجنون نمازش راشکست بی وضودر کوچه ی لیلا نشست عشق،آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود گفت:یارب ازچه خارم کرده ای برصلیب عشق دارم کرده ای خسته ام زین عشق،دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرداین بازیچه دیگرنیستم این تو و لیلای تو،من نیستم گفت:ای دیوانه لیلایت منم در رگت پنهان وپیدایت منم سالها باجور لیلا ساختی من کنارت بودم ونشناختی
نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:24 توسط Afshin| |
روزی خیانت بر عشق گفت:دیدی من بر تو پیروز شدم؟ عشق پاسخی نداد. خیانت بار دیگر حرفش راتکرار کرد. ولی باز هم از عشق پاسخی نشنید. خیانت با عصبانیت گفت چرا جواب نمیدهی؟ سپس با لحنی تمسخر امیز گفت:انقدر بار شکست برایت سنگین بوده که حتی توان پاسخ هم نداری؟ عشق به ارامی پاسخ داد تو پیروز نشده ای خیانت گفت:مگر به جز ان است هر که تو ان راعاشق کردی من به خیانت وا داشتم؟ عشق گفت:انان که خطا بشا ن میکنی بویی از من نبرده اند چرا که عاشقان هر گز مقلوب نمیشوند.
نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:22 توسط Afshin| |
كاش قلبم درد پنهاني نداشت چهره ام هرگز پريشاني نداشت كاش مي شد دفتر تقدير عشق حرفي از يك روز باراني نداشت كاش مي شد راه سخت عشق را بي خطر پيمود و قرباني نداشت ...... . كاش مي شد بار ديگر سرنوشت از سر نوشت كاش مي شد هر چه هست بر دفتر خوبي نوشت كاش مي شد از قلمهايي كه بر عالم رواست با محبت , با وفا , با مهربانيها نوشت كاش مي شد اشتباه هرگز نبودش در جهان داستان زندگاني بي غلط حتي نوشت كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود كاين همه اي كاشها بر دفتر دلها نوشت......... .
نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:16 توسط Afshin| |
وقتی رفت تنها موندم با تنهایی کاش نمی دسید لحظه بد خداحافظی وقتی رفت تنها موندم من با دلم, قصه تلخ جدایی شد آخرین شعر دفترم وقتی رفت یواش بهش گفتم بمون,نشنید و گفت شاید دیگه نیام به شهرتون وقتی رفت پر شدم از یه حس پوچ بغض گلومو گرفته بود اما نیاوردم به روش وقتی رفت مردم تو یه سکوت نرم به رفتنش خیره بودم که آروم دور می شد ازم رفت و دیگه فکر نکنم پیشم بیاد بیاد پیشم بشینه بگه فقط منو می خواد...
نوشته شده در یک شنبه 7 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:46 توسط Afshin| |
دلم گرفته دلم گرفته از این شبهای تنهایی از این روزهای تاریک و غمناک و بارانی دلم گرفته از این قابهای خالی بر دیوار از این گلهای خشکیده و خاطرات یک دیدار دلم گرفته ازاین مردمان پر دروغ و فریب از این حرفهای تلخ و این روزگار غریب دلم گرفته از این شعرها و عاشقانه گفتن ها از این عطرها و به یادت شکفتن ها دلم گرفته از هر چه هست و نیست در دنیا از زمین و آسمان و تمام آدم ها...
نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:52 توسط Afshin| |
رفیق به راه عمر صدها قصه دیدم سفرکردم حکایتها شنیدم نفهمیدم چه شد تا اینکه روزی سرکوی رفیق بازی رسیدم غلامم چاکرم لوتی بفرما همینها شد همه عشق و امیدم بدون هیچ حرفی یا سوالی پیاله هر کسی دادسر کشیدم ولی افسوس با هرکه نشستم رفاقت کردمو خیری ندیدم چشام بارونیو قلبم شکسته از این دنیا و اهلش دل بریدم
نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:39 توسط Afshin| |