TanhatarinALONE

اگر زندگیم شد سراپا حدیثت ترحم نمیخوام تو چشمای خیست تو و عشق خوبت اگر قسمتم نیست به زانو نیفتم که این خصلتم نیست نمیخوام تو چشمام بخونی احساسم نمیخوام ببینی که در التماسم اگر عاشق هستم هنوز که هنوزه نمیخوام دل تو واسه من بسوزه خداحافظ ای عشق خداحافظ ای گل واسه دل شکستن نداری تحمل خداحافظ ای عشق برو به سلامت مثه من به غصه نداری تو عادت من از تو نمیخوام دلیلو بهونه گناهی نداری همینه زمونه تو نیستی به قلبم جوابی بدهکار منم که اسیرم تو نیستیگرفتار برو موندنت رو به اسرار نمیخوام نه هرگز من عشقو به اجبار نمیخوام‎ هنوزم عزیزم دلت نازنینه دیگهنیستی عاشق حقیقت همینه خداحافظ ای عشق خداحافظ ای گل واسه دل شکستن نداری تحمل خداحافظ ای عشق برو به سلامت مثه من به غصه نداری تو عادت
نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 23:23 توسط Afshin| |

برای خودت زندگی کن ، کسی‌ که ترا دوست داشته باشد، با تو میماند برای داشتنت می‌جنگد....

اما اگر دوستت نداشته باشد، به بهانه‌‌ یی میرود...... مثل تو...اما تو بدونه هیچ بهانه ای مرا رها

کردی... نمیبخشمت...تا زنده هستم...که فک میکنم دیگر چیزی نمانده... به خاطر تو از خیلی

چیزها کنار رفتم...اماتو یه بارهم نفهمیدی... نمیدانم پس کی میخواهی بفهمی... زندگیم تمام

شد اما تو نفهمیدی... که من... دوستت دارم

نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت 11:11 توسط Afshin| |
از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت حرام است. از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد. از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان. از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است . از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن میسوزد. از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست. از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟گفت :عشق تنها آدم رباتی هست که ق لب را به سوی خود می کشد. از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می ت وان توصیفش کرد. از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد . از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود. از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد. از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد میشود. از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر میگذارد از خود عشق پرسیدم عشق چیست؟ گفت فقط یک نگاه...
نوشته شده در دو شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 23:52 توسط Afshin| |
خسته ام ازاهل دنیا خسته ازاین سرنوشت،آن که آمدباسیاهی روی قلبم را نوشت،چشم برهم تازدم روح وجسمم راگرفت،عاشقش گشتم ولی تنها خداحافظ نوشت
نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 23:30 توسط Afshin| |
هیچکس ویرانیم را حس نکرد وسعت تنهاییم را حس نکرد در میان خنده های تلخ من گریه پنهانیم را حس نکرد در هجوم لحظه های بی کسی درد بیکس ماندنم را حس نکرد آنکه با آغاز من مانوس بود لحظه پایانیم را حس نکرد من پذیرفتم شکست خویش را پندهای عقل دور اندیش را آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را...
نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 19:10 توسط Afshin| |

شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم

خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت ازیادم

خداحافظ واین یعنی در اندوه تو میمرم

در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم

وبی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

وبرف نا امیدی ب سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق و از دلبستگی هایم؟

چگونه می روی با اینکه می بینی چه تنهایم؟

خداحافظ ،تو ای همپای شب های غزل خوانی

خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم

خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی

نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 14:50 توسط Afshin| |

هفت شهر عشق ، شهر اول : نگاه و دلربایی ، شهر دوم : دیدار و آشنایی ، شهر

سوم : روزهای شیرین و طلایی ، شهر چهارم : بهانه ، فکر جدایی ، شهر پنجم : بی

وفایی ، شهر ششم : دوری و بی اعتنایی ، شهر هفتم : اشک ، آه ، “تنهایی”

نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 14:39 توسط Afshin| |

نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 14:30 توسط Afshin| |

می دانی … !؟

می دانی … !؟

به رویت نیاوردم … !

از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “

فهمیدم

پای ” او ” در میان است . . .!!!


 

 

نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 13:10 توسط Afshin| |

عزیــزم چه زیبـا اجـــرا میکنـی ...

خط به خط تمام گفتــــه هایم را...

خواســـته هایم را...

امــــــــــا...


 امـــــا ... برای دیگری

 

ღ گفت : پای رفتن نـدارم ، راست می گفت !!! بـــا ســر رفـــــت 

نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 12:35 توسط Afshin| |

دختري از پسري پرسيد :آيا منو قشنگ مي دوني‌ ؟ پسر جواب داد : نه ! پرسيد : آيا دلت مي خواد تا ابد با من بموني‌؟

 گفت :‌نه ! سپس پرسيد :‌ اگر ترکت کنم گريه مي کني ؟ و بار ديگر تکرار کرد :‌ نه ! دختر خيلي ناراحت شد .... وقتي

براي آخرين لحظه با چشماني که پر از اشک بود به پسر نگاه کرد ..... پسر دست هايش را گرفت و گفت :‌ تو قشنگ

نيستي بلکه زيبايي .... من نمي خواهم تا ابد با تو باشم بلکه من نياز دارم که تا ابد با تو باشم و اگر تو روزي مرا ترک

کني ... گريه نمي کنم .. مي ميرم

 

 

 

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 13:34 توسط Afshin| |

بجاي دسته گلي که فردا در قبرم نثار مي کني امروز با شاخه گلي کوچک يادم کن به جاي سيل اشکي که فردا بر مزارم مي ريزي امروز با تبسمي شادم کن به جاي متن هاي تسليت که فردا برايم مي نويسي امروز با يک پيغام کوچک خوشحالم کن من امروز به تو نياز دارم نه فردا.

 

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 12:50 توسط Afshin| |